بعد از مدت ها...

ساخت وبلاگ
دیدمت...با هزار بهونه باز دیدمت...دلم میخواست ساعت ها بهت زل بزنم

ساعت ها حرف بزنی و من به چشم هات خیره بشم و گاهی دزدکی لب هاتو نیم نگاهی بندازم...

لبخند زدم با روکشی از زخم های درونم...هزاربار نقشه کشیدم دیدمت چنان میگم چنان میکنم...

ولی از لحظه ی دیدنت، تمام حرف ها و غصه ها  یادم رفت...انگار همین دیروز کنارم بودی و این فاصله نبوده...

انگار رفتنی نبوده و من غصه ها نکشیدم...چشم هام تو همون چند دقیقه میخندید انگار ازش اشکی نیومده...

کاش حس بودنت بعد از چند دقیقه محو نمیشد و سایه رفتنت دوباره کنارم برنمیگشت...

کاش  برگردی، ... انگار هیچ وقت نرفته ای...

دیدنت بعد از مدت ها انتظار، شیرین ترین اتفاقی بود که میتونست برام بیفته و من با عمیق ترین نقطه احساسم بخندم...

همه میگند میگذره ولی من هنوز از تو نگذشتم...اینو حتی با صدای بلند برای خودمم تکرار نمیکنم..

zirnevis...
ما را در سایت zirnevis دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zirnevisezendegi5 بازدید : 169 تاريخ : چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت: 21:18