ساعت ها حرف بزنی و من به چشم هات خیره بشم و گاهی دزدکی لب هاتو نیم نگاهی بندازم...
لبخند زدم با روکشی از زخم های درونم...هزاربار نقشه کشیدم دیدمت چنان میگم چنان میکنم...
ولی از لحظه ی دیدنت، تمام حرف ها و غصه ها یادم رفت...انگار همین دیروز کنارم بودی و این فاصله نبوده...
انگار رفتنی نبوده و من غصه ها نکشیدم...چشم هام تو همون چند دقیقه میخندید انگار ازش اشکی نیومده...
کاش حس بودنت بعد از چند دقیقه محو نمیشد و سایه رفتنت دوباره کنارم برنمیگشت...
کاش برگردی، ... انگار هیچ وقت نرفته ای...
دیدنت بعد از مدت ها انتظار، شیرین ترین اتفاقی بود که میتونست برام بیفته و من با عمیق ترین نقطه احساسم بخندم...
همه میگند میگذره ولی من هنوز از تو نگذشتم...اینو حتی با صدای بلند برای خودمم تکرار نمیکنم..
zirnevis...برچسب : نویسنده : 9zirnevisezendegi5 بازدید : 169