زندان….

ساخت وبلاگ

دیشب خواب دیدم تو یه زندانی هستی، اومده بودم ملاقاتت، با یه حال بد آوردندت،،، بُهت زده بهت نگاه میکردم، حتی تو خوابم نمیتونستم باهات حرف بزنم،،، تو خوابمم با بغض نگات میکردم که چرا اینجا زندانی شدی،،بهت گفتم چیکار میکنی تو زندان،،، گفتی فقط کتاب میخونم، برام کتاب بیار... وقتی از خواب بیدار شدم، حالم بد بود...بغض بدی داشتم،،،شاید باید میبخشیدمت که از این زندان بیای بیرون ولی هنوز نمیتونم ببخشمت...هنوز دردهایی که کشیدم توی وجودم حس میکنم...شاید بازم بیام ملاقاتت...

+ نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 10:11 توسط دخترك فسقولي به قول عشقم  | 

zirnevis...
ما را در سایت zirnevis دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9zirnevisezendegi5 بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 16:00