وقتي زياد دلتنگي گاهي به يه جايي ميرسي كه انگار بعد از دلتنگي، فقط سر راهت يه ديوار بتني كه با هر بار دلتنگي محكم بهش ميخوري و برميگردي...هر دفعه زخمي و خستهتر از قبل...كاش بعد دلتنگي، دري بود كه باز ميكردم و تو پشت اون در بودي... بازميكردم و آغوشت مرحم تمام اين بيقراريهام بود...پشت ديوار فقط صدامو ميشنوي...صدايي كه هر روز تمام ميشود وفردا دوباره ميگويم...دلتنگتم...دلتنگتم...دلتنگتم.......
هر چند پير و خسته و دل ناتوان شدم........
بيا و من را از پشت اين ديوار ببر ...اين جا بدون تو زندگي خاكستريه.....زير آوار نبودنت دفن شده ام....
برچسب : نویسنده : 9zirnevisezendegi5 بازدید : 166